یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی

شرح حالت را بگو

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ
در اولین مواجهه با بیمار برای اینکه بتونی اعتمادش رو جلب کنی نیاز به آرامش و روابط عمومی بالایی داری، سخت بود اما لذت بخش، بالاخره یه تخت رو انتخاب کردم خانمی حدودا 35 ساله، نفس عمیقی کشیدم و به تخت نزدیک شدم با لبخند و پرانرژی گفتم سلام صبحتون به خیر، خوبید؟

بیحال به نظر میرسید ولی با لبخند جوابم رو داد، با همون حالت ادامه دادم: میخوام چندتا سوال ازتون بپرسم اگه اشکالی نداره و حالتون خوبه میتونم کارم رو شروع کنم؟ پاسخ مثبت داد و منم از بالای صفحه ی اول شرح حال شروع کردم به پرسیدن تا انتهای صفحه ی دوم. شکایت بیمار در هنگام مراجعه درد شدید شکم و حالت تهوع و تب بود، دردی که از دو روز قبل شروع شده بود و هرروز شدید تر میشد ابتدا از معده شروع شد و به تدریج به سمت ناف پیش میرفت، به گفته ی بیمار شدت درد 8 از 10 بود و با مسکن آرام نشد. تو ذهنم به آپاندیسیت شک کردم اما فقط شک بود برای اینکه تایید بشه باید بررسی ها و معاینات بیشتری انجام بشه. بعد از پرسیدن سوالات باید معاینات فیزیکی رو انجام میدادم، مشکلی در فیزیک بدن وجود نداشت سمع قلب و ریه رو با دقت و تمرکز انجام دادم نرمال بود، چون بیمار هنوز جراحی نشده بود میتوانستم معاینه شکم رو انجام دهم اما باید احتیاط میکردم چون پزشک این بیمار از قبل تشخیص آپاندیسیت حاد داده بودن و من فقط داشتم برای تمرین شرح حال میگرفتم. تندرنس و ریباندتندرنس در ناحیه ی RLQ داشت که میتواند تشخیص نسبتا قطعی آپاندیسیت باشد ولی هنوز هم جای شک داشت، معاینات مربوط به تشخیص آپاندیسیت را به نوبت انجام دادم همه چیز به نفع آپاندیسیت بود و اگر این بیمار تازه وارد بیمارستان شده بود باید برای قطعی شدن این تشخیص آزمایش و سونوگرافی انجام میداد و چون از قبل همه ی این اقدامات انجام شده بود لازم بود که برای کامل کردن شرح حال و تشخیص قطعی و انجام درمان به پرونده ی بیمار مراجعه کنم.. از بیمار بابت همکاری تشکر کردم و از اتاق خارج شدم و مستقیم به سمت ایستگاه پرستاری رفتم و از بین پرونده ها دنبال پرونده ی شماره ی 15 گشتم، با پرونده به تریتمنت رفتم سه تا آزمایش در پرونده بود که اولین ازمایش لکوسیتوز ( WBC 20000) بود که نشانه ی التهاب و عفونت زیاد آپاندیس بود به همین دلیل جراحیش عقب افتاده بود تا از میزان لکوسیتوز کم شود، با توجه به آزمایش و پرونده بیمار تشخیص نهایی آپاندیسیت دادم و به همین راحتی اولین شرح حالم را کامل نوشتم. استاد میگفت برید از بخش مردان هم شرح حال بگیرید تا اعتماد به نفس تون بیشتر بشه و با ترس هاتون مقابله کنید. راست میگفت ترس بدترین مانع برای انجام کار هستش، وقتی بترسی باعث میشه عقب بکشی چون دوست نداری از منطقه ی امنت خارج بشی ولی برای رسیدن به اهداف و انجام کاری که دوست داری باید از منطقه ی امن زندگیت خارج بشی. شرح حال گرفتن برای اولین بار برام خیلی سخت بود و برای دانشجوی مامایی ترم 3 بسی سختتر بود چون تجربه و قدرت تحلیل و شناخت از بیماری کمی داره ولی تونستم و موفق شدم. حالا نوبت به این رسیده بود که به بخش مردان برم و این بخش رو هم تجربه کنم. وقتی وارد بخش مردان شدم استرس گرفتم طبیعی بود ترس و سختی مسیر داشت خودش رو بهم نشون میداد ولی باید کنار میزدم همه ی آن چیزی رو که منو از هدفم دور میکنه...از کنار هراتاق که رد میشدم چندلحظه ای مکث میکردم و دوباره اتاق بعدی چشمم روی یکی از تخت ها ثابت موند از نگاه مهربون یه پدر حدودا 50 ساله دلم گرم شد وارد شدم و با نفس عمیقی شروع کردم به سلام و احوالپرسی و رفتم سروقت قسمت حساس ماجرا........... و توانستم....

همیشه اول مسیر سخته فقط کافیه لحظه ای از منطقه ی امنت خارج بشی یه کوچولو سختی بکشی و منطقه امن جدیدی برای خودت بسازی...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۹
یاس ب.دارابی

نظرات  (۱)

۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۳ فروغ سادات

امیر المومنین(ع): هنگامی که از چیزی می ترسی، خود را در آن بیفکن،

زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است.

- منتظر بودم بیای بنویسی :) 

یک روز هم از حال و هوای قبل از این مسیر بگو . ( منظورم کنکوره 😬 )

پاسخ:
ممنون از این حدیث به موقع
چند روزی سرم شلوغ بود و البته کم حوصلگی هم بود که نتونستم بنویسم
مرسی که گفتی حتما از این دوران هم میگم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">