یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی

آخرین کارآموزی قبل کرونا

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۴۲ ب.ظ

ساعت 6:30 از خواب بیدار شدم صبحانه خوردم و به سمت بیمارستان راه افتادم..از جلوی درب نگهبانی رد شدم و به سمت پاویون رفتم هنوز هیچ کدوم از بچه ها نیومده بودن و منم دوباره زود رسیدم، همیشه سعی میکنم حداقل 10-15 دقیقه زودتر از وقت نهایی برسم چون این کار بهم آرامش و تمرکز میده..

لباس عوض کردم و وسایل مورد نیاز رو برداشتم..مربای آلبالویی که از خونه برای صبحونه اینجا اورده بودم تو یخچال گذاشتم و منتظر بقیه شدم..کم کم بقیه رسیدن و باهم به اتاق مسئول آموزش رفتیم فرم حضور رو امضا کردیم و به سمت بخش رفتیم...وقتی از حیاط رد میشدیم به زهرا و نجلا گفتم: تو تایم رست بیایم اینجا عکس بگیریم دوهفته س داریم میایم هنوز یه عکس از این قسمت حیاط نگرفتیم...نجلا گفت که حالا وقت زیاده بالاخره میگیریم... و هیچ کدوم فکرش رو نمیکردیم دیگه فردا و هفته های بعد کارآموزی درکار نیست..

منو نجلا از پله ها به طبقه ی بالا رفتیم و بقیه هم منتظر آسانسور بودن...تا آمدن استاد 10 دقیقه ای وقت داشتیم روی صندلی های کنار سالن نشستیم و مشغول صحبت شدیم و اون وسط هم چندتا معاینه و نشانه های نوزاد رو مرور کردیم...با آمدن استاد کتابچه معاینه رو بستم و همراه استاد راه افتادیم..بعداز آموزش شیردهی و مراقبت از نوزاد به مادران یکی از ماماهای بخش گفت که دوتا دانشجو برن پایین برای ادمیت نوزاد...دونفر از بچه ها همراه استاد به لیبر ( اتاق زایمان) رفتن، من و سه نفر دیگه هم طبقه ی بالا موندیم و VS ( علائم حیاتی) نوزادان رو چک کردیم ( درجه حرارت و اکسیژن خون) را روی کاغذ یادداشت کردیم و تحویل مسئول بخش دادیم، بجه ها هم رسیدن و خوشحال از ادمیت کامل یک نوزاد و با هیجان شروع به تعریف کردن..چون هفته ی قبل خودم تجربه ش رو داشتم کاملا درکشون میکردم...

ساعت 10 شده بود و قند هممون به امید رست افت کرده بود..نگاهی مظلوم به استاد انداختیم حالمون رو که دید گفت بخاطر کار دیروزتون نمیخواستم رست بدم ولی باشه برین زود برگردین...ماهم خوشحال با نهایت سرعت به سمت پاویون حرکت کردیم... کار دیروزمون هم این بود که تو پاویون برای حانیه تولد گرفته بودیم و 10 دقیقه بیشتر از تایم رست تاخیر کردیم..

وارد پاویون شدیم و روی تخت نشستیم تا مادرخرج برن تخم مرغ و چای کیسه ای و نبات و نون بگیرن...میدونم الان با خودتون میگید چقدر به خودتون میرسید و تقویت میکنیدlaugh...ولی کارآموزی و استرس تازه کار بودن خیلی انرژی میگیره از آدم..frown

فاطمه با دست پر از خرید برگشت و مستقیم به آشپزخانه پاویون رفت تا تخم مرغ ها را آماده کند، منم مربایی که اورده بودم و پنیری که یکی دیگه ار بچه ها اورده بود رو از یخچال بیرون اوردم. برای خودم آبجوش ریختم و یه چای کیسه ای برداشتم یه تیکه نباتم انداختم و منتظر نیمروی لذیذ شدم...

پنج نفر بودیم که سه نفر تخم مرغ عسلی دوست داشتن و منو نجلا هم متنفر از عسلی به همین دلیل همیشه باید دومدل نیمرو میخوردیم...

بعداز استراحت وارد بخش شدیم و طبق دستور استاد باید هرکدوممون یه بخش از معاینه نوزاد رو کنفرانس میدادیم...

ساعت 12:30 شد و کار ماهم تموم شد.. بعداز تعویض لباس منتظر سرویس دانشکده شدیم..

وقتی به دانشکده رسیدیم اول به نمارخونه رفتیم نمازمون رو خوندیم و مستقیم به سمت سلف رفتیم..شاید باورتون نشه ولی اون روز با دستای شسته نشده غذا خوردیم...

بین بچه هایی که از کارآموزی بیمارستان فرقانی برمیگشتن همهمه ای از حضور چندفرد مشکوک بستری بود..

نمیدونم چرا بیخیال از کنارش عبور میکردیم خیلی دور میدیدیم که کرونا وارد ایران بشه...

ساعت 2 کلاس شروع شد..مبحث شیرین تفسیر نوار قلب جنین..درد دندون عقلم شروع شده بود عصر نوبت دندون پزشکی داشتم برای کشیدنش...در همین لحظه به گوشی استاد که از معاونین دانشکده هم هستن پیامی اومد رنگ نگاهشون عوض شد و با صدای آرومی گفتن بچه ها ورود کرونا تو شهر تایید شده...انگار که زمان از حرکت ایستاد..صداهای دانشجوها از بیرون شنیده میشد که هرکس یه چیزی میگفت و استرس عجیبی تو دل همه ایجاد شده بود...گویا بیمارستان فرقانی هم مورد مثبت داشته و ناگهان دلشوره ی عجیبی تو چهره ی بچه هایی که فرقانی بودن نمایان شد و همینطور ما که با بچه هایی ک فرقانی بودن چنددقیقه ی قبل کنار هم غذا خوردیم...کلی فکروخیال تو سر همه بود..استاد به تدریس ادامه داد ولی هیچکس روی چیزی که گفته میشد تمرکز نداشت..  

عصر به سمت دندونپزشکی راه افتادم دکتر که از دانشجوهای دانشگاه خودمون بودن درحین معاینه از من سوال کردن که کارآموزی میری؟ اوضاع چطوره؟ منم جواب دادم که ظهر کرونا تایید شده و کاراموزی بچه های فرقانی کنسل شده..رنگ نگاه دکتر عوض شد و چندبار سوال کرد تو که فرقانی نبودی؟ مطمئنی؟ منم که خندم گرفته بود گفتم آره دکتر مطمئنم من ایزدی بودم حالا زودتر دندونم رو بکش برم..

فکرمیکردیم این اوضاع موقتی هستش و نهایتا از بعداز تعطیلات نوروز دوباره کلاس ها و کارآموزی ها شروع میشه..ولی الان 3 شهریور 99 هستش و هنوزم اوضاع تغییری نکرده...

فقط امیدوارم هرچه زودتر روزای خوب کنارهم بودن بدون هیج ترسی فرا برسه...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۳
یاس ب.دارابی

نظرات  (۱)

موفق باشید^^❤️ 

پاسخ:
متشکرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">