یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی

۱۴ مطلب توسط «یاس ب.دارابی» ثبت شده است

۱۰فروردين

 

 

 

با ذوق وصف ناشدنی بهم نگاه میکردیم امروز اولین روزی بود که روپوش سفید به تن کرده بودیم...

از خوشحالی انگار که تو آسمونا بودیم اما در واقعیت در طبقه ی اول دانشکده ی دندون پزشکی کلاس اسکیل لب بودیم..

به وسایل توی کلاس نگاه میکردیم یه میز بزرگ وسط کلاس بود که یه قسمتش پراز سرنگ و آمپول و سرم و ست سرم و

قسمت دیگرش چندتا نخ بقیه و مانکن هایی برای انجام بخیه بود..از وسایل میشد فهمید که قراره امروز مهارت های جذابی رو

یاد بگیریم...

چندتا بسته آبی رنگ هم گوشه ی دیگر میز بود که بعدا فهمیدیم گان های استریل هستن..

****

یاس ب.دارابی
۰۸فروردين

 

 

 

 

برای بار آخر وسایلم رو چک کردم همه چیز رو برداشته بودم چمدون رو بستم و کنار اتاق گذاشتم..

اون شب تا صبح نخوابیدم خیلی خوشحال بودم بعد 7 سال قسمت شد برم مشهد اونم چه قسمتی..

یه هفته از شروع کلاس های دانشگاه میگذشت و قرار بود 16 مهر تمام دانشجویان جدیدالورود رو شیش روز ببرن مشهد.. چی از این بهتر..

یاس ب.دارابی
۰۶فروردين

 

 

 

 

 چادرم رو روی سرم محکم تر کردم و وارد شدم فضای کوچیک و صمیمی دانشکده به چشم خیلیا خوش نیومد اما برای من تو

 اون لحظه حکم بهشت رو داشت..نفس عمیقی کشیدم و وارد سالن اصلی شدم و یکی یکی شماره کلاس ها رو نگاه میکردم و

 چشمم روی شماره 3 ثابت موند لبخند پهنی زدم و وارد شدم یه نفر توی کلاس نشسته بود..

 _ سلام کلاس آناتومی همینجاست؟؟

یاس ب.دارابی
۰۶فروردين

 

 سلام سلام خدمت همه دوستان


 با توکل بر خدا میخوایم که شروع کنیم...


 من دانشجوی مامایی هستم و علاقه بسیاری هم به این رشته و کارم دارم تا به الان تو این رشته و دانشگاه تجربیات زیادی

 رو کسب کردم که هیچ وقت فکرش رو نمیکردم یه روزی انجامش بدم البته همه ی این تجربیات فقط در حیطه رشتم نبوده.


 من سال ها قبل هم وبلاگ نویسی میکردم اما از یه جایی به بعد به دلیل درس و کنکور از وبلاگ فاصله گرفتم و فکرش رو

 نمیکردم دوباره بخوام وارد این فضا بشم...

یاس ب.دارابی