یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی

روپوش سفید

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۲۹ ب.ظ

وقتی برای بار اول نخ و سوزن بخیه رو به دست گرفتم و خواستم روی مانکن تمرین کنم هم خوشحال بودم هم به این

فکرمیکردم شاید یه روزی قرار باشه این کار روی شخص زنده ای انجام بدم پس باید هم قوی باشم هم اونقدر مهارت داشته باشم

تا کمترین ازاری به بیمارم برسانم و بهترین نتیجه را برای او رقم بزنم...

ماجرا هم جذاب تر میشد هم سخت تر...

جذاب تر از نظر علاقه ای که به این کار داشتم و سخت تر از اینکه باید مسولیت پذیر تر و با وجدان تر میشدم..

کار راحت به نظر میرسید اما وقتی سوزن گیر رو به سوزن محکم کردم و بادست دیگرم با پنس لبه ی زخم رو گرفتم تازه

فهمیدم که چقدر سخت است و نیاز به تمرین فراوان دارد...

اون روز کلی بخیه زدن رو تمرین کردیم اما همه ی بخیه ها نامرتب بود...ولی تمرین ها به همان یک جلسه ختم نشد و جلسات

بعدی هم تمرین داشتیم و روزبه روز شاهد بهتر شدن و منظم تر شدن بخیه ها بودیم و این یعنی پیشرفت...

****

اون روز پوشیدن گان یکی از جذاب ترین و خنده دار ترین بخش ماجرا بود...وقتی سعی میکردیم در نهایت استریل بازی گان رو

به تن کنیم و آخر ماجرا همه به شکل آدم فضایی های آبی شده بودیم خستگی یه روز رو به طور کلی از بین برد...

اون روز فکرمیکنم 22 مهرماه بود که یه روزی پر از تجربه های قشنگ برای من بود...پر از حس خوب و پر از هیجان...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۱۰
یاس ب.دارابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">